اصلاًحسین جنس غمش فرق می کند تسبیح اشک های سحر بی نتیجه نیست در گریه دیده ایم اثر بی نتیجه نیست باور کنید آه جگر بی نتیجه نیست این قدر باز ماندنِ در بی نتیجه نیست از انتظار پنجره ها کور می شوند بی نور چشمِ تو گره ها کور می شوند تقویم هایمان همه زارند و خسته اند این ابرها چگونه ببارند خسته اند بی تو از این که جمعه شمارند خسته اند از برگ برگ خود گله دارند خسته اند کارم غروب جمعه به اشکال خورده شد دیدی هزار و سیصد مان سال خورده شد نام تو می بریم اگر قند می خوریم پس ما به رد پای تو پیوند می خوریم وقتی که ما به جان تو سوگند می خوریم یعنی به درد لطف خداوند می خوریم مرحمتش گرفت گرفتار تو شدیم چله نشین لحظه ی دیدار تو شدیم شاعر: صابر خراسانی گوشه از سخنرانی حجه الاسلام سید محمد انجوی نژاد در شب احیا 23 ماه رمضان 82 در مسجد جامع شهدا شیراز خدا از ما چه می طلبد ؟ خد از ما چه میخواهد ؟ جامعه امروز ، جامعه ای است که خداوند از من و جامعه اطراف من رضایت ندارد . پس وقتی رضایت از آنطرف برقرار نیست چگونه توقع داریم که رضایت دوطرفه حاصل شود ؟ میدانید جامعه ما یکی از جوانترین جامعه هاست؟ میدانید سکوت در برابر دشمنان همسان با دشمنی با خداست؟ میدانید در شب 23 برای رضایتمند کردن خدا ، باید هم یک تکانی به خود بدهید هم به جامعه. باید جامعه را بشناسید. در این جامعه بویی از خدا احساس نمیشود. اگر ما تعهدی نسبت به این کار ندهیم معلوم نیست حتی در این دنیا دست ما را بگیرند. چرا فکر میکنید اول باید بجایی برسید بعد دست یک نفر را بگیرید؟ یدالله مع الجماعت. بیاید مشت بشید. در خانه در محله در کلاس در دانشگاه … مشت باشید. و شعری از سرکار خانم نجاتی در تایید و نتیجه گیری از این مبحث : متن کامل شعر سرکار خانم پروانه نجاتی پر است شهر من و تو ز شب نشینی ها و هست جرم منو تو عقب نشینی ها کنار پلک خیابان غریزه ها میجوشد و کوچه شرم گناه کبیره مینوشد چه شد که اینهمه شهر از غرور خالی شد ؟ نصیب غیرت ما فصل خشکسالی شد چه شد که اینهمه مردم زخویش وا رفتند دعا رها شده دنبال ادعا رفتند نشسته ایم که شاید خدا کند فرجی و یا دوباره امام رضا کند فرجی حضور "من" شده پُررنگتر ز"ما" امروز به مرتضی قسم این نیست کار ما امروز به مرتضی قسم احساس ها طلایی نیست و هیچ عاطفه ای خالص و خدایی نیست پُر است شهر از اندوه نابسامانی و نیست چاره بر این درد پریشانی اسیر فتنه کلاش ها شدن ها تا کی ؟ حصار رخوت عیاش ها شدن تا کی؟ مغازه ها همه گنجینه نُحوست ها ست خریدها همه آلوده عُفونت ها ست پُریم گرچه ز احساس های تازه شدن شکسته حرمت مقیاس های تازه شدن کجا؟ چگونه بگوییم دردهامان را تب غریزه ز کف بُرده مردهامان را و خواهران من و تو که پُر ز شور و شرند برای لقمه ای احساس و عشق دربدرند چقدر دختر خود را زشب بترسانیم؟ و قلب کوچک او را چنین بلرزانیم چقدر قصه بگوییم "شهر ناامن است" و یا بهانه بجوییم "شهر ناامن است" برای من و تو آیا قفس شدن کافیست؟ به پاسبانی او از نفس شدن کافیست؟ کدام پنجره را باز دیده ای بر شهر کزان برون نتراود نُحوستی در شهر پُر است کوچه و مسجد تهی ز جمعیت است مگو به من هدف کیفیت نه کمیت است هراس من نه ز"پُر ها" و نه ز"خالی ها"ست هراس من فقط آهنگ خشکسالی هاست گرفته اند خدا را ز بچه های شما دل همیشه رها را ز بچه های شما کشانده اند به دل ها مسیر شهوت را که برده اند زیادها آیه های رحمت را کنون که مغز جوان های ما محاصره است بدان زمان شبیخون دم مخاطره است به این بهانه که با کار خویش در گیریم درست نیست دل از کار شهر برگیریم من و تو پیش تر آتش مزاج تر بودیم سروش قافله ای پُر رواج تر بودیم کلاه از من و قاضی نمودنش با تو خروش از من و گوش شنودنش با تو گناه من و تو بود این ، گناه شهر نبود بجز گرفتن این موج عیب شهر چه بود شب از هبوت خطا پلک شهر سنگین است و از ترانه ابلیس کوچه غمگین است به مرتضی قسم این جز شب تباهی نیست در انتهای خط ما بجز سیاهی نیست به مرتضی قسم امروز را حسابی هست برای غفلت این روزها عذابی هست چرا به کار گره خورده سر فرو نکنیم؟ وبا اهالی فتنه بگو مگو نکنیم مخواه دست ز آیین خویش برداریم سکوت کرده و دل را به درد بسپاریم مخواه برمن و برخود عقب نشینی را مخواه رونق بازار شب نشینی را صبور بودن امروز رستگاری نیست به مرتضی قسم این جز گناه کاری نیست پ.ن: درد ما آمدن نیست درد ما ماندن است . پ.ن: پیامبر ص : مردم همه مرتکب گناه میشوند . اما بهترینشان کسانی اند که توبه میکنند . پ.ن: پ.ن: حماسه یاسین – سید محمد انجوی نژاد بخش اول از کتاب حماسه یاسین - کربلای 4 بخش دوم از کتاب حماسه یاسین - کربلای 4 بخش سوم از کتاب حماسه یاسین - کربلای 4
طوفان گل و جوش بهار است ببینید اکنون که جهان بر سر کار است ببینید این آینه هایی که نظر خیره نمایند در دست کدام آینه دار است ببینید؟!
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی تپانی ته استکانی! ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت مانند مرده ای متحرک شدم، بیا بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت دنیا که هیچ، جرعه آبی که خورده ام از راه حلق تشنه من، مثل سم گذشت بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت مولا شمار درد دلم بی نهایت است تعداد درد من به خدا از رقم گذشت حالا برای لحظه ای آرام می شوم ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت سید حمیدرضا برقعی
عید همگی مبارک! در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
سیدحمیدرضا برقعی نذر چشمان حضرت عباس...
زنجیر و حصار!... میشود باز کنید؟ یا جرعهای آب، نذر و... اعجاز کنید؟ محتاج محبت شمایم آقا با دست بریدهای مرا ناز کنید
عباس که از جام بلا باده گرفت، آزادگی از امام آزاده گرفت! افتاد دو بازوی رسایش اما، با دست فتاده، دست افتاده گرفت! همیشه برده خواه تو، همیشه مات خواه من! بچین. دوباره میزنیم، سفید تو، سیاه من! ستاره های مهره و مربعات روز و شب نشسته ام دوباره روبه روی قرص ماه، من! پیاده را دو خانه تو و من یکی نه بیشتر همیشه کل راه تو، همیشه نصف راه، من!
شاید به درد کسی نخوره این پست... ولی، یه جورایی درد و دل یه نفس عمیق هست تو این شبا... واسه رسیدن...، کافیه انار دلت ترک بخوره ...
امشب آمال زمینیان بر بال ملائک تا به عرش خواهد رفت... شاید زیباترین آرزوی خاکیان طلوع خورشیدی از افلاک است که آسمانیان بر این تمنا غبطه میخورند...
الهی! چون بید می لرزم که به هیچ نیرزم. // خواجه عبدلله انصاری نقطه سر سطر...، بچه ها بنویسید! با خط درشت عشق را بنویسید! تکلیف شب شماست در دفتر دل صد مرتبه از روی خدا بنویسید! شعر از : جلیل صفر بیگی محمدرضا ترکی
این راه عشق پیچ وخمش فرق می کند
اینجاگدا همیشه طلبکار می شود
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند
شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده، محتشمش فرق می کند
"صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین"
عیسای خانواده دمش فرق می کند
از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش
معلوم می شود حرمش فرق می کند
تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق می کند..
یاحسین..
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شدست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تورا مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم...
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com