گاهی خیال می کنم از من بریده ای! بهتر زمن برای دلت برگزیده ای از خود سوال می کنم آیا چه کرده ام؟ در فکر میروم که تو از من چه دیده ای؟ از من عبور میکنی و دم بر نمی زنی تنها خوش است دلم که شاید ندیده ای یکروز می رسد که در آغوش گیرمت هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ؟؟
میلادباسعادت پدربزرگوار امام زمان امام حسن عسگری(ع)برتمامی مسلمانان جهان مبارک دچار تا نشوی عشق را نمی فهمی تو هیچ از من و این ماجرا نمی فهمی رفیق، نسبت من میرسد به مجنون، آه و عشق سهم من است و شما نمی فهمی بدون آنکه بفهمم شدم دچار دلت تو خنده می کنی اما مرا نمی فهمی خیال می کنی آیا که من پشیمانم؟ خیال می کنی آیا؟ و یا نمی فهمی؟ منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن خیال توبه ندارم، چرا نمی فهمی؟ ز عشق گفتم و باز حاضرم به تکرارش بگو که حرف مرا تا کجا نمی فهمی؟ و حرف آخر من، عشق اختیاری نیست دچار تا نشوی عشق را نمی فهمی رضا اسماعیلی از سنگهای قیمتی دانه تراشید با یک اشاره هر یکی را کرد خورشید! نخ شد زمان هر دانه را انداخت در آن تسبیح او با چهارده دانه درخشید! شیطانی انسان ولیکن حد ندارد بر سیزده خورشید عالم سایه پاشید! یا دانه ای را در تشت زر کرد! یا اینکه در گودال با نیزه خراشید! اما خدا با بردباری باز رو کرد: در انتظار آخرین خورشید باشید! این رود که از جوش و خروشش سخن است / یک عمر نفهمید که دریا کفن است ماییم که مشتاق صعودیم ای کوه! / تنها هنر رود . . . فرود آمدن است برخیز که راه رفته را برگردیم / با عشق به آغوش خدا برگردیم در عرش. صدای "ارجعی..." پیچیده ست / یا ایتها النفس! بیا برگردیم
اینجا فوران زندگی... آنجا مرگ / مانده ست در انتظار انسانها مرگ "یک روز به دیدار شما می آیم" / این نامه برای زنده ها امضا : مرگ ای نگاه تو سر آغاز پریشانی من / گرمی بوسه تو مانده به پیشانی من اشک شوقی که زچشم تو فرو میریزد / بهترین هدیه برای دل طوفانی من کاش در قحطی عشقی که فراگیر شده / شادو سرمست بیایی تو به مهمانی من زیور مدرسه های همه شهر تویی / آه ای عشق جگر سوز دبستانی من مرگ من راست بگو حال مرا می فهمی؟ / که می آیی به تماشای غزل خوانی من بخدا بی تو ز خود نیز بدم می آید / زندگی نیز شده مایه ویرانی من مانده درخاطرم آن روز که با من گفتی / سرنوشت تو گره خورده به پیشانی من حمدالله لطفی
همچنان وعده ی بخشایش شاهنشاهش نه در آیینه فهم است؛ نه در شیشه وهم به من از آتش او در شب پروانه شدن از هم آغوشی دریا به فراموشی خاک کفن برف کجا؟ پیرهن برگ کجا؟ باز برگرد به دلتنگی قبل از باران فاضل نظری معرفت در گرانیست به هر کس ندهندش پر طاووس قشنگ است.. به کرکس ندهندش
میکشد گمشدگان را به زیارتگاهش
عاقلان آینه خوانندش و مستان آهش
نرسیده است به جز دلهره جانکاهش
ماهی عمر چه دید از سفر کوتاهش؟
خستهام مثل درختی که از آذر ماهش
سوره توبه رسیده است به بسم الله
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com