می فروشی گفت کالایم می است رونق بازار من ساز و نی است من خمینی دوست میدارم که او هم خم است و هم می است و هم نی است به مناسبت میلاد امام خمینی ره با یک روز تاخیر! با تو ام... ای لنگر تسکین! ای تکان های دل! ای آرامش ساحل! با تو ام... ای نور! ای منشور! ای تمام طیف های آفتابی! ای کبود ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور? ای دلشوره شیرین! با توام... ای شادی غمگین! با تو ام... ای غم! غم مبهم! ای نمی دانم! هرچه هستی باش! اما کاش . . . نه? جز اینم آرزویی نیست: هرچه هستی باش! اما باش! "قیصر امین پور" گفت : در می زنند مهمان است گفت: آیا صدای سلمان است؟ این صدا، نه صدای طوفان است مزن این خانهء مسلمان است مادرم رفت پشت در، اما گفت:آرام ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریم و اگر روضه ای به پا داریم پدرم رفته ما عزاداریم پشت در سوخت بال و پر، اما آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردند پیش چشمان دیگران بردند مادرم داد زد بمان! بردند بازوی مادرم سپر،اما بین آن کوچه چند بار افتاد اشک از چشم روزگار افتاد پدرم در دلش شرار افتاد تا نگاهش به ذوالفقار افتاد- گفت: یک روز یک نفر اما... هر چند پر شکسته شدی و نمی پری اما هنوز مثل همیشه کبوتری علی اکبر لطیفیان *یادداشت برگزیده در پارسی نامه گفتند : کلاغ ؟ شادمان گفتم : پــــــــر! گفتند : کبوتر آسمان ؟ گفتم : پــــــــر! گفتند : خودت ؟...به اوج اندیشیدم در حسرت رنگ آسمان گفتم : پــــــــر! گفتند : مگر پرنده ای؟ خندیدم گفتند : تو باختی! و من رنجیدم در بازی کودکان فریبم دادند احساس بزرگ پر زدن را چیدند! آنروز به خاک آشنایم کردند، از نغمه پرواز جدایم کردند، آن باور آسمانی از یادم رفت! در پهنه ی این زمین رهایم کردند حالا همه عزم پر گرفتن دارند! دستان مرا دوباره می آزارند! همراه نگاه مات و بی باور من از روی زمین به آسمان می بارند گفتند : پرنده ای! گریه ام را دیدند دیوانه ی خاک بودم و فهمیدند گفتم : که نمی پرم، نگاهم کردند بر بازی اشتباه من خندیدند! از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده ى جوانى از این زندگانیم اى لاله ى بهار جوانى که شد خزان از داغ ماتم تو بهار جوانیم استاد شهریار وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی / تا با تو بگویم غم شب های جدایی بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان / من عودم و از سوختنم نیست رهایی تا در قفس بال و پر خویش اسیرست / بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست / تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی عمری ست که ما منتظر باد صباییم / تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی ای وای بر آن گوش که بس نغمه ی این نای / بشنید و نشد آگه از اندیشه ی نایی افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع / در اینه ات دید و ندانست کجایی آواز بلندی تو و کس نشنودت باز / بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی در آینه بندان پریخانه ی چشمم / بنشین که به مهمانی دیدار خود ایی بینی که دری از تو به روی توگشایند / هر در که براین خانه ی آیینه گشایی چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته ست / خوش باد مرا صحبت این یار سرایی هوشنگ ابتهاج آن کس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند آن کس که بداند و نداند که بداند بیدار کنیدش که بسی خفته نماند آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند شاعر: ابن یمین فریومدی هر کس که نداند و نخواهد که بداند / حیف است چنین جانوری زنده بماند
پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد / شادمانی ها بعد از غم به من هم میرسد برگها از شاخه می افتند و تنها می شوند/از جدایی، گرچه می ترسم به من هم میرسد هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم / در خیابان شاخه مریم به من هم میرسد گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است / از گناه حضرت آدم به من هم میرسد گرچه از من هیچ کس غیر از وفاداری ندید / بی وفایی های این عالم به من هم میرسد هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام/ نوبت هیزم شکن کم کم به من هم میرسد مهدی مظاهری بفرمایید فروردین شود اسفند های ما / نه بر لب بلکه بر دل گل کند لبخندهای ما قیصر امین پور
خوش بحال سال 89 که ماه دوازدهمش رو دید و عمرش به سر رسید... میترسم عمرم به سر برسه و ماه دوازدهمم رو ندیده باشم...
شکر خدا که پا شدی و راه می روی انگار خانمم کمی امروز بهتری
حتی برای دلخوشی ما ... چه خوب شد مشغول کار خانه شدی روز آخری
شانه زدی به موی پریشان دخترم می خواستی نشان بدهی باز مادری
با این قنوت نا متعادل چه می کنی؟ داری دعا به خانه ی همسایه می بری؟
هر چند خنده می کنی از دیدنم ولی با طرز راه رفتن خود گریه آوری
بانو تو را قسم به دلم احتیاط کن وقتی که دست جانب دستاس می بری
کم کم بساط زندگیم جمع می شود آخر نگاه می کنی ام جور دیگری...
دارم هواى صحبت یاران رفته را یارى کن اى اجل که به یاران رسانیم
پرواى پنج روز جهان کى کنم که عشق داده نوید زندگى جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر وز دور مژده ى جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله ى من نیست آشنا من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند چون میکنند با غم بى همزبانیم
گفتى که آتشم بنشانی، ولى چه سود برخاستى که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
بفرمایید هر چیزی همان باشد که می خواهد / همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بی چرا تر کار عالم؛ عشق / رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سر مویی اگر با عاشقان داری سر یاری / بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می بالند / بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز ازتو میگوییم ومیگویند،کاری کن / که «میبینم» بگیردجای «میگویند» های ما
نمی دانم کجایی،یا که ای؟، آنقدر می دانم / که می آیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز / همین حالا بیاید وعده آینده های ما...
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com |