مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. فقط دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی میپرسد: در کیسه ها چه داری؟ او میگوید: شن! مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت میکند، پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد! بنابراین به او اجازه عبور می دهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و شک مامور و بقیه ماجرا!... این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و مرد پس از آن دیگر در مرز دیده نمی شود! روزی مامور، مرد را با سگش در ساحل تنها می بیند! پس از سلام و احوال پرسی، به او میگوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم در کار قاچاق بودی، کسی اینجا نیست راست و حقیقت را بگو، چه چیزی از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی با لبخند میگوید: دوچرخه! / حقیقت, داستان و افسانه اینم تصاویری از فروشگاهی روی دیوار!! همیشه برده خواه تو، همیشه مات خواه من! بچین. دوباره میزنیم، سفید تو، سیاه من! ستاره های مهره و مربعات روز و شب نشسته ام دوباره روبه روی قرص ماه، من! پیاده را دو خانه تو و من یکی نه بیشتر همیشه کل راه تو، همیشه نصف راه، من!
خدا جونم شکرت! / بابت دوستای خوبی که بهم دادی هم سپاس! واقعا دوست خوب نعمتیه... چقدر احوال پرسی... پیگیری... دلسوزی... اصلا هر کی هر کاری از دستش بر میومد کرد تا مخصوصا اون شب که خیلی داغون بودم خوب شم! یکی میگفت این کارو کن... یکی میگفت این نمازو بخون، اون دعا رو بخون......... حتما دعای شما دوستای مهربونم بوده... بازم ممنونم... :) / خیلی خوشحالم... فکر نمیکردم این دنیای مجازی بتونه همچین دوستای خوبی رو بهم معرفی کنه... این یه هفته که نبودم، تهران بودم و قم! ولی انقدر عجله ای بود که نشد هیچکدوم از دوستام رو ببینم! :( خیلی دلم میخواست مخصوصا ساقی گلم و سادات عزیزم و بهار مهربونم رو ببینم! :(
واااااااااااااااااای که دل کندن از حرم خانوم چقدر سخت بود...... هنوز هیچی نشده، دلم هوای شما رو کرده بانو..... سلام! امروز داشتم شعرهای آقای محمدرضا ترکی رو مطالعه میکردم رسیدم به این شعر به نام آلیاژ عشق که خوشم اومد ازش (البته میدونم از روز زن گذشته و الان آقایون کلی حرص میخورن که چرا در آستانه روز مرد بازم.... :) گلی زیبا به گلشن آفریدند دلی از جنس آهن آفریدند! وفا را با جفا ترکیب کردند وجود نازک زن آفریدند! چپ چپ نگاه نکنین... شعر رو دوسش داشتم خُب ! دیده بان حقوق حیوانات: تصاویر زیر تحت عنوان جغد هم می خندد توسط عصر ایران منتشر شده اند. چنین صحنه هایی در زمان بلع، خمیازه کشیدن و برگرداندن پِلِت (زایدات سخت و غیر قابل هضم طعمه که جغد ها به صورت گلوله ای از دهان خارج می کنند) دیده می شود و به دلیل تشابه ظاهری با خندیدن به این عنوان منتشر شده اند. شب لیله الرغائب... شب آرزوها بود... شاید بیش از بیست تا مسیج جورواجور داشتم که چشاتو ببند و آرزو کن و.......... ولی..... ولی دیشب یکی از بدترین شب های عمرم بود که... به خیالم تو حواست نبود صدای قلبم! به خیالم تو حواست نبود پلک های خیسم! آخ که چقدر به دلم درد اومد... یکی بد دلمو سوزوند و... دلی که بالش شکست! کارش تمام.....دلی که بغضش گرفت! جانش تمام.... دلی که نامش فقط ماند و حرفش به کاه....گاهی به آه....گاهی به ماه........ دلی که میشنید پشت این درد ها دست هایی دلبسته به عصا.... دیشب شب بدی رو داشتم... دلی که سوخت درست وقتی که داشت می ساخت....دلی که از رنجش زخم های روزگار گیر کرد، درست گیر کرد بین چرخ دنده های ندیدن.....نبودن....نماندن......... چی بگم... دست به دامن خودش بودم... خـــــــــــــــــدا.......... ولی... ولی........ گاهی دلم حسود می شود..گاهی دلم دود می شود....گاهی خراب میشود....گاهی دلم آب میشود..... گاهی دلم بدجور میشکند...گاهی دلم رنجور میشکند......... برای گفتن حرف های دلم می بایست جملات را عاریه میکردم..... دلم؟؟..... دلی که سوخت... آتش گرفت... دود شد... بی دل شدم... دلدار بودم... دلبر بودم......... بی دل شدم.... ای کاش لااقل زبانم لال نبود و میشد حرف دلم رو خودم بزنم.................. باغبانی پیرم... که به غیر از گلها... از همه دلگیرم... کوله ام غرق غم است... آدم خوب کم است... عده ای بی خبرند... عده ای کور و کرند... و گروهی پکرند... دلم از این همه غم میگیرد... و چه خوب! "آدمی... میمیرد". من چند شب قبل خدمت مقام معظم رهبری بودم. به ایشان گفتم: امتیاز تفسیر نور بر سایر تفاسیر این است که حتی از آیههای ساده، پیامهای جاندار بیرون میکشد. آیه «اذ قال لابیه و قومه ما ذا تعبدون ؛ آنگاه که [ابراهیم] به پدرش و قومش گفت: چه چیزی را میپرستید؟»* را بعنوان مثال برای ایشان خواندم و گفتم: هر تفسیری را بگردیم، در مورد این آیه چیزی ندارد و مضمون آیه از بس روشن است، درباره آن چیزی ننوشتهاند؛ اما من از این آیه پنج اصل استخراج کردم؛ اصل اول: در نهی از منکر سنّ شرط نیست: «اذ قال ابراهیم لابیه» ابراهیم به پدرش گفت. اصل دوم: در نهی از منکر تعداد شرط نیست، «اذ قال ابراهیم لابیه و قومه» ابراهیم به تنهایی در مقابل پدر و قومش از بت پرستی نهی کرد و ایستاد. اصل سوم: در نهی از منکر از بستگان نزدیک شروع کنیم: «لابیه و قومه» ابراهیم در دعوت به توحید و بازداشتن از بت پرستی، از پدر و خویشاوندان خود شروع کرد. اصل چهارم: در نهی از منکر از منکرات اصلی شروع کنیم: «ماذا تعبدون». ابراهیم دعوت خود را از مبارزه با شرک که سرچشمه اصلی سایر منکرات است شروع کرد. امام خمینی(ره) نیز به پیروی از ابراهیم گفت: «شاه باید برود». اصل پنجم: با طرح سؤالهای انتقادی، وجدانها را تحریک کنیم: «ما ذا تعبدون» ابراهیم از آنها پرسید: شما به خود آیید و ببینید که آنچه را که میپرستید چیست. در واقع، اینگونه پرسشها، وجدان آنها را به یاری می طلبد وآن را حاکم و قاضی قرار میدهد. البته قرآن ما را دعوت به تدّبر در آیات کرده است و از این معلوم میگردد که ما هم میتوانیم چیزهای تازه و نو از آیات بفهمیم و این گونه نیست که بگوییم هر چه در آیات بوده ، مثلاً علامه طباطبایی همه آنها را فهمیده است. این درست که علامه مطالب مهمی را از آیات بیان داشته است ولکن قرآن کریم «بیان» برای همه انسانهاست و ما نیز میتوانیم از قرآن مطالب تازهای را با تدبر دریابیم. * ـ صافات (37) آیه 85. // حجه الاسلام محسن قرائتی شاید به درد کسی نخوره این پست... ولی، یه جورایی درد و دل یه نفس عمیق هست تو این شبا... واسه رسیدن...، کافیه انار دلت ترک بخوره ...
امشب آمال زمینیان بر بال ملائک تا به عرش خواهد رفت... شاید زیباترین آرزوی خاکیان طلوع خورشیدی از افلاک است که آسمانیان بر این تمنا غبطه میخورند...
الهی! چون بید می لرزم که به هیچ نیرزم. // خواجه عبدلله انصاری نقطه سر سطر...، بچه ها بنویسید! با خط درشت عشق را بنویسید! تکلیف شب شماست در دفتر دل صد مرتبه از روی خدا بنویسید! شعر از : جلیل صفر بیگی
فروشگاه دوچرخه در برلین آلمان آنهم 120 دوچرخه روی دیوار. فقط کافی است انتخاب کرده و از صاحب مغازه کریستین پتر سون در شمال شرق برلین بخواهید تا آنرا به شما بدهد!
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com |