گفت : در می زنند مهمان است گفت: آیا صدای سلمان است؟ این صدا، نه صدای طوفان است مزن این خانهء مسلمان است مادرم رفت پشت در، اما گفت:آرام ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریم و اگر روضه ای به پا داریم پدرم رفته ما عزاداریم پشت در سوخت بال و پر، اما آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردند پیش چشمان دیگران بردند مادرم داد زد بمان! بردند بازوی مادرم سپر،اما بین آن کوچه چند بار افتاد اشک از چشم روزگار افتاد پدرم در دلش شرار افتاد تا نگاهش به ذوالفقار افتاد- گفت: یک روز یک نفر اما... هر چند پر شکسته شدی و نمی پری اما هنوز مثل همیشه کبوتری علی اکبر لطیفیان حالم خوب نیست . یادآوری خاطرات ، دل شکسته مو شکسته تر می کنه... سکوت ... گر سر برود، ز سر هوایت نرود تاثیر طلسم چشم هایت نرود (اسپیکرتونو روشن کنید... صدای آیات در فضای وب موج میزنه...) برای خواهرم آیات... آیات خواهرم! چگونه بنویسم از تو ؟ از تویی که مظلومیتت چند روزیست بر سرم آوار شده... از زمانی که خبر جانسوز ، درد آلود و زجر آور جسارت به تو منتشر شد... از فکر تو خوابم نمی برد... بالشم از اشک گرمی که برایت ریختم هنوز خیس است... دیگر با کسی کاری ندارم... شاید دیگران بخواهند به داستان تو مثل صفحه حوادث روزنامه نگاه کنند... شاید این خبر ها برای ما عادی شده است... شاید دلمان می خواهد رمانتیک تر از همیشه همه چیز را گل و بلبل ببینیم... اما تو هیچوقت برای من عادی نمی شوی... و وای بر ما اگر سر آسوده زمین بگذاریم در حالی که ندای مظلومان بر آسمان بلند است. خواهرم ! آیات... بقیه ی حرف هایم را برایت خواهم گریست... "قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ" خدا گوید: تو ای زیباتر از خورشید زیبایم *یادداشت برگزیده در پارسی نامه گفتند : کلاغ ؟ شادمان گفتم : پــــــــر! گفتند : کبوتر آسمان ؟ گفتم : پــــــــر! گفتند : خودت ؟...به اوج اندیشیدم در حسرت رنگ آسمان گفتم : پــــــــر! گفتند : مگر پرنده ای؟ خندیدم گفتند : تو باختی! و من رنجیدم در بازی کودکان فریبم دادند احساس بزرگ پر زدن را چیدند! آنروز به خاک آشنایم کردند، از نغمه پرواز جدایم کردند، آن باور آسمانی از یادم رفت! در پهنه ی این زمین رهایم کردند حالا همه عزم پر گرفتن دارند! دستان مرا دوباره می آزارند! همراه نگاه مات و بی باور من از روی زمین به آسمان می بارند گفتند : پرنده ای! گریه ام را دیدند دیوانه ی خاک بودم و فهمیدند گفتم : که نمی پرم، نگاهم کردند بر بازی اشتباه من خندیدند!
شکر خدا که پا شدی و راه می روی انگار خانمم کمی امروز بهتری
حتی برای دلخوشی ما ... چه خوب شد مشغول کار خانه شدی روز آخری
شانه زدی به موی پریشان دخترم می خواستی نشان بدهی باز مادری
با این قنوت نا متعادل چه می کنی؟ داری دعا به خانه ی همسایه می بری؟
هر چند خنده می کنی از دیدنم ولی با طرز راه رفتن خود گریه آوری
بانو تو را قسم به دلم احتیاط کن وقتی که دست جانب دستاس می بری
کم کم بساط زندگیم جمع می شود آخر نگاه می کنی ام جور دیگری...
فرشی زدل شکسته انداخته ام آهسته بیا شیشه به پایت نرود
تردید حرام است، خودت می گفتی! تقدیر به کام است خودت ، می گفتی!
برخیز و قصیده ای بخوان، خواهرجان! هنگامِ قیام است ، خودت می گفتی!
خورشیدِ شکفته در دلِ شب... آیات از سوره یِ ایثار، لبالب ... آیات
از هیچ مصیبتی نخواهد ترسید شاگردِ کلاسِ درسِ زینب ، آیات
او رازِ بلیغی از عنایاتِ خداست در دفترِ شعر او روایاتِ خداست
با وعده یِ فتحِ عاشقان آمده بود این مصحف زخم خورده، آیاتِ خداست
ای کاش که تا ازل ، زمان برگردد تا لاله به دامانِ جنان برگردد
از آتشِ عصیانِ زمین ، می ترسم آیات ِ خدا به آسمان برگردد
ای شاعر زخم های ممتد... آیات وی از همه شاعران سرآمد... آیات
ایام عزای فاطمه نزدیک است پهلوی تو هم شکسته شاید... آیات!
تو ای والاترین مهمان دنیایم
شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من . . .
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com |