یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد. برایت از طلا تختی ... مسیری رو به خوشبختی ... برایت عمر نوحی را ... وقار همچو کوهی را ... برایت صبر ایوبی ... حیاتی مملو از خوبی ... برایت شاد بودن را ... رفاقت را ... صداقت را ... محبت را ... دعا کردم ... از تمام داشته هایی که به آن می بالی, خدا را جدا کن, بعد ببین چی داری؟ به همه کمبودهایی که از آن می نالی, خدا را اضافه کن, بعد ببین چی کم داری؟
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال ، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است. در میان هر سیب دانه ی محدودیست در دل هر دانه. سیب ها نا محدود چیستانیست عجیب دانه باشیم نه سیب!؟؟؟!!!
از باغ میبرند چراغانیات کنند . . . تا کاج جشنهای زمستانیات کنند! پوشانده اند "صبح" تو را "ابرهای تار"... تنها به این بهانه که بارانیات کنند! یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند . . .اینبار میبرند که زندانیت کنند! ای گل! گمان نکن به شب جشن میروی . . . شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند! یک نقطه بیش فرق بین "رحیم" و "رجیم" نیست . . . از نقطه ای بترس که شیطانبت کنند! آب طلب نکرده همیشه مراد نیست . . . گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند!
غزل زیبایی از فاضل نظری
ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟
مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از موهایم سفید مىشود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com |