گفت: مراقب باش خودت را در این خوشی گم نکنی !!! لبخندی زدم و چیزی نگفتم... آخر او نمیدانست چیزی که پیدا نشده... گم نمیشود! سلام... . . . . . . . .
یا امام رضا! 2000 کیلومتر دورترم ولی به جون کفترات دلم یه لحظه هم جز حرمت جایی نبوده و نیست! این رود که از جوش و خروشش سخن است / یک عمر نفهمید که دریا کفن است ماییم که مشتاق صعودیم ای کوه! / تنها هنر رود . . . فرود آمدن است برخیز که راه رفته را برگردیم / با عشق به آغوش خدا برگردیم در عرش. صدای "ارجعی..." پیچیده ست / یا ایتها النفس! بیا برگردیم
اینجا فوران زندگی... آنجا مرگ / مانده ست در انتظار انسانها مرگ "یک روز به دیدار شما می آیم" / این نامه برای زنده ها امضا : مرگ در این حوالی تاریک نور میبینم / غبار منتقمت را زدور میبینم یا به قول شاعر: پائیز بهاریست که عاشق شده است . . . . . . . هوا ابریه....آسمون بغض داره انگار...مثل من....لباسام رو میپوشم و میزنم بیرون از خونه.... بی هدف راه میرم...میرم و میرم...به کجا؟ نمیدونم...فقط میخوام دور بشم...از دنیا...از آدما....از همه چی....باد میاد...خیلی تند...چادرم با باد به این سمت و اون سمت میره...صورتمو میگیرم بالا که آسمون رو نگاه کنم....چیک...یه قطره بارون افتاد روی صورتم....2 و 3 4 قطره ها بیشتر و بارون شدیدتر میشه....آدما دارن میدون که سرپناه پیدا کنن....هرکسی میره یه طرف...اما من همچنان مسیرمو دارم میرم....مگه همیشه دعا نمیکنیم که بارون بیاد؟ حالا که اومده چرا فرار...؟ خیس خیس شدم....اطرافیان نگاه عجیبی بهم میندازن...حتما میگن دختره یا دیوونست یا عاشق...به نظر من اگه عاشق باشی آخر دیوونه میشی و اگر دیوونه باشی لابد عاشق بودی که...به فکر خودم می خندم.....اما من از بچگی بارون رو دوست داشتم....یاد اون روز دانشگاه افتادم که باهم زیر بارون مثل دیوونه ها بستنی میخوردیم....خب دلم تنگ شده برای اون روزامون...اون موقع هایی که لبخند از رو لبم محو نمی شد....روزایی که بهم میگفتی نبینم برق چشات نباشه و غمگین باشی....روزایی که وقتی بی حوصله بودم، میگفتی تو که غمگینی منم غمگینم....روزایی که اگه گریه میکردم تو هم گریه میکردی....روزایی که اگه من درس نخونده بودم هرجوری شده سرجلسه جوابا رو بهم میرسوندی....اما الان، نه تو هستی نه من اون نفیس سابقم ..نه اون روزا هست....فقط مونده یه جاده بی مسافر....نمیدونم کجایی و چه میکنی اما بدون بیشتر از هروقت دیگه ای دلم برات تنگ شده....گوشیم زنگ می خوره...مامان اصرار داره نکنه زیر بارون بمونی و مریض شی...ناخواسته میرم و میشینم توی ایستگاه اتوبوس....چشمامو میبندم و سرمو تکیه میدم به صندلی...گوش کن ..میشنوی؟ سمفونی راه افتاده....صدای خوردن بارون به اتاقک ایستگاه...صدای کلاغ ها....حتی صدای بوق ماشینا هم قشنگه....چشمامو باز میکنم و آدمارو نگاه می کنم...ماشینا: قرمز،سفید، سبز...همه رنگی هست...راستی آدمای توی این ماشینا چه رنگی هستن؟ مث رنگ ماشینشونن؟ اما نه ...آخه اون پیکان کهنه و قدیمی اونور خیابون راننده خندونی داشت....اما راننده اون ماشین مدل بالاهه که حتی اسمشم بلد نیستم داشت با خانم کنارش دعوا میکرد...نازی بچه شون چه چهره غمگینی داشت...آها پس رنگ ماشین آدما ربطی به دلاشون نداره....منکه آبیم از نوع آسمونی و همراه باصورتی....اما نمیدونم چرا گاهی بارونی میشم و دلتنگ...؟! آه سرم درد گرفت از بوی ادکلن تند خانم کناریم....از ایستگاه میزنم بیرون...بارون نم نم میباره....نفس عمیق میکشم و ریه هامو پر میکنم از عطر نعمتای خدادادی...آخه من عاشق بوی خاک بارون خورده ام....حالم خیلی بهتره....دیگه از گرفتگی دل خبری نیست....دیدن شور و هیجان آدما تو کوچه و خیابون آدمو به وجد میاره....با خودم تکرار میکنم: زندگی ارزش غم خوردن نداره.....زندگی ارزش غم خوردن نداره.....همه چی قشنگه....حتی اگه طبق میل نباشه باید طوری بسازیش که به آهنگ تو برقصه....دور برگردون میزنم و میرم سمت خونه....سعی میکنم لبخند بزنم.... ترنم 1: عاشق بارونم.... همیشه میرم زیر بارون بدون چتر البته.... ترنم 2: راستی شما چه رنگی هستید(جدا از فوتبال واین مسائل) ترنم 3: دوباره دلم هوای خاطراتمو کرده...چه کنم دیگه خاطرات رو نمیشه گرفت. هیچوقت... ترنم 4: دلم برای دوستای دانشگاه و دیوونه بازیامون تنگولیده.... ترنم 5: سوء برداشت ممنوع!! عشق و عاشقی در کار نیست.... ترنم 6: توی لحظات آسمونی دلاتون، دعام کنید....
http://jadekhatereha.parsiblog.com/2017959.htm
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com