امروز“حوصله ام ابری ست” خدا کند که ببارم... - یک نفس عمیــــــــــق EmamHadi
سفارش تبلیغ
صبا ویژن































یک نفس عمیــــــــــق

هوا ابریه....آسمون بغض داره انگار...مثل من....لباسام رو میپوشم و میزنم بیرون از خونه.... بی هدف راه میرم...میرم و میرم...به کجا؟ نمیدونم...فقط میخوام دور بشم...از دنیا...از آدما....از همه چی....باد میاد...خیلی تند...چادرم با باد به این سمت و اون سمت میره...صورتمو میگیرم بالا که آسمون رو نگاه کنم....چیک...یه قطره بارون افتاد روی صورتم....2 و 3 4 قطره ها بیشتر و بارون شدیدتر میشه....آدما دارن میدون که سرپناه پیدا کنن....هرکسی میره یه طرف...اما من همچنان مسیرمو دارم میرم....مگه همیشه دعا نمیکنیم که بارون بیاد؟ حالا که اومده چرا فرار...؟ خیس خیس شدم....اطرافیان نگاه عجیبی بهم میندازن...حتما میگن دختره یا دیوونست یا عاشق...به نظر من اگه عاشق باشی آخر دیوونه میشی و اگر دیوونه باشی لابد عاشق بودی که...به فکر خودم می خندم.....اما من از بچگی بارون رو دوست داشتم....یاد اون روز دانشگاه افتادم که باهم زیر بارون مثل دیوونه ها بستنی میخوردیم....خب دلم تنگ شده برای اون روزامون...اون موقع هایی که لبخند از رو لبم محو نمی شد....روزایی که بهم میگفتی نبینم برق چشات نباشه و غمگین باشی....روزایی که وقتی بی حوصله بودم، میگفتی تو که غمگینی منم غمگینم....روزایی که اگه گریه میکردم تو هم گریه میکردی....روزایی که اگه من درس نخونده بودم هرجوری شده سرجلسه جوابا رو بهم میرسوندی....اما الان، نه تو هستی نه من اون نفیس سابقم ..نه اون روزا هست....فقط مونده یه جاده بی مسافر....نمیدونم کجایی و چه میکنی اما بدون بیشتر از هروقت دیگه ای دلم برات تنگ شده....گوشیم زنگ می خوره...مامان اصرار داره نکنه زیر بارون بمونی و مریض شی...ناخواسته میرم و میشینم توی ایستگاه اتوبوس....چشمامو میبندم و سرمو تکیه میدم به صندلی...گوش کن ..میشنوی؟ سمفونی راه افتاده....صدای خوردن بارون به اتاقک ایستگاه...صدای کلاغ ها....حتی صدای بوق ماشینا هم قشنگه....چشمامو باز میکنم و آدمارو نگاه می کنم...ماشینا: قرمز،سفید، سبز...همه رنگی هست...راستی آدمای توی این ماشینا چه رنگی هستن؟ مث رنگ ماشینشونن؟ اما نه ...آخه اون پیکان کهنه و قدیمی اونور خیابون راننده خندونی داشت....اما راننده اون ماشین مدل بالاهه که حتی اسمشم بلد نیستم داشت با خانم کنارش دعوا میکرد...نازی بچه شون چه چهره غمگینی داشت...آها پس رنگ ماشین آدما ربطی به دلاشون نداره....منکه آبیم از نوع آسمونی و همراه باصورتی....اما نمیدونم چرا گاهی بارونی میشم و دلتنگ...؟! آه سرم درد گرفت از بوی ادکلن تند خانم کناریم....از ایستگاه میزنم بیرون...بارون نم نم میباره....نفس عمیق میکشم و ریه هامو پر میکنم از عطر نعمتای خدادادی...آخه من عاشق بوی خاک بارون خورده ام....حالم خیلی بهتره....دیگه از گرفتگی دل خبری نیست....دیدن شور و هیجان آدما تو کوچه و خیابون آدمو به وجد میاره....با خودم تکرار میکنم: زندگی ارزش غم خوردن نداره.....زندگی ارزش غم خوردن نداره.....همه چی قشنگه....حتی اگه طبق میل نباشه باید طوری بسازیش که به آهنگ تو برقصه....دور برگردون میزنم و میرم سمت خونه....سعی میکنم لبخند بزنم....

ترنم 1: عاشق بارونم.... همیشه میرم زیر بارون بدون چتر البته....

ترنم 2: راستی شما چه رنگی هستید(جدا از فوتبال واین مسائل)

ترنم 3: دوباره دلم هوای خاطراتمو کرده...چه کنم دیگه خاطرات رو نمیشه گرفت. هیچوقت...

ترنم 4: دلم برای دوستای دانشگاه و دیوونه بازیامون تنگولیده....

ترنم 5: سوء برداشت ممنوع!! عشق و عاشقی در کار نیست....

ترنم 6: توی لحظات آسمونی دلاتون، دعام کنید....

امروز“حوصله ام ابری ست” خدا کند که ببارم... - باران - کوچه - تنهایی - yellow - نور - چراغ خیابان

http://jadekhatereha.parsiblog.com/2017959.htm



نوشته شده در یکشنبه 89/12/8ساعت 11:2 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

001
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015

آخرین مطالب

پرنسس کوچولوی صورتی من
مینویسم برای قاصدکم...
چ حس خوبیه... حس مادر شدن...
...... 92.8.29 ......
یه خورجین حرف دل! + سینماگراف های زیبا
کافی است انار دلت ترک بخورد ...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : TopBloger.com