مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. فقط دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی میپرسد: در کیسه ها چه داری؟ او میگوید: شن! مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت میکند، پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد! بنابراین به او اجازه عبور می دهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و شک مامور و بقیه ماجرا!... این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و مرد پس از آن دیگر در مرز دیده نمی شود! روزی مامور، مرد را با سگش در ساحل تنها می بیند! پس از سلام و احوال پرسی، به او میگوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم در کار قاچاق بودی، کسی اینجا نیست راست و حقیقت را بگو، چه چیزی از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی با لبخند میگوید: دوچرخه! / حقیقت, داستان و افسانه اینم تصاویری از فروشگاهی روی دیوار!! این اسم را حتما به خاطر داشته باشید:”دختران آفتاب”! من که کِیف کردم. البته من این کتاب رو قبلا خوندم، ولی امروز که تو کتابخونم دیدمش و ورقی زدم تا ماجراش یادم بیاد، به نظرم اومد نویسنده در کارش خیلی موفق بود و واسه همین تصمیم گرفتم که اینجا معرفیش کنم که اگه نخوندین بخونین! و خوندن و دنبال کردن قسمتهای این رمان رو هم برای آقایون و هم خانمها مفید میدونم !!! در این رمان به زیبایی و در سبک و شیوه داستانی به بسیاری از پرسش های مطرح درباره نقش اجتماعی زن و لوازم و پیامدهای آن اشاره شده است. خواننده در لابلای رمان پاسخ شبهات و پرسش های خود را در مسایلی چون : کنوانسیون زنان(ص 99) ... زن در غرب (ص 103) ... فمینسیم و جنبش زنان (ص 112) ... زن در اسلام (ص 130) ... قضاوت و حکومت زن (ص 170) ... ارث (ص 174) ...شهادت و دیه (ص 177) ... نقصان عقل (ص 180) ... تعدد زوجات (ص 217) ... تنبیه زنان (ص 237) ... کار در منزل (ص 240) ... طلاق (ص 243) ... اشتغال (ص 270) ... همسران نمونه (ص 293) ... تفاوت های زن و مرد (ص 330) ... حجاب (ص 246) ... حیا (ص 363) ... ارتباط دختر و پسر (ص 375) ... عرف برخورد (ص 391) ... اقسام ارتباط (ص 400) ... و نمونه های راستین زنان (ص 428) را می یابد بدون آن که از اصل داستان و قصه دور و به آهنگ آن آسیبی برسد. برشی از کتاب! کلیک رنجه بفرمایید: ادامه مطلب... سلام! میخوام امروز شما رو با یک کتاب آشنا کنم که برای خودم جالب بود!!! بخشی از متن کتاب: اگر اسلام واقعی را میشناختید، بیدرنگ به آن رو میآوردید، با این همه، اسلام واقعی فقط نمونهای آرمانی در ذهن ماست! روابط زناشویی حفاظت میشود، خیابانها امن میشود، کودکانتان در معرض مواد مخدر و روابط جنسی قرار ندارند. آنها به آموزش ارزشها و مهارتهای عملی دست خواهند یافت. درآمد شوهرتان برای حمایت از خانواده کافی خواهد بود، و شما آزادید که کار کنید یا فرزندان بیشتری داشته باشید، درس بخوانید یا در جنبههای دیگر رشد کنید… داستان از این قرار است که «جودی» دختری مسیحی که با شرایط فرهنگی و سیاسی آمریکا عجین است و در دانشگاه با پسری به نام «رضا» که مسلمان است و ایرانی آشنا میشود و با وجود تمام مخالفتها با او ازدواج میکند. ولی مگر قضیه به این جاها ختم میشود!؟ تغییر رفتار و پوشش و معاشرت «جودی»، عاقبت به مسلمان شدن وی ختم میشود و همین، تازه اول جنجالهای خانوادگی دختر و مادر است. «کارول» مادر جودی که خودش فوقلیسانس مشاوره و راهنمایی دارد، در حل این مسئله احساس درماندگی میکند. پس از چندسالی آشفتگی و ناراحتیهای روحی و روانی، تصمیم میگیرد که بهجای برخورد احساسی، یک تحقیق و مطالعه میدانی درباره «دختران»ی که «راهی دیگر» برگزیدهاند، انجام دهد. سپس «کارول» تو را به دنیای پرفراز و نشیب اما مستند بانوان نومسلمانی میبرد که خواستهاند برای یافتن و پیمودن حق، علیه جریان اصلی جامعهشان قدم بردارند و بدون ترس از طردشدن، همه عواقب این «راه دیگر» را بهجان خریدهاند. «کارول» در این کتاب که حاصل مصاحبههای مکتوب وی با 53تن از این زنان است، به دلایل فلسفی و استدلالهای عقلی و مباحث کلامی در اثبات عقاید مسلمانان کاری ندارد، بلکه تنها خواسته آینهگونه، زیبایی «عمل صالح» برخاسته از «ایمان» را در زندگی این نومسلمانان آمریکایی بشناسد و بشناساند. حالا کتاب را که ورق میزنی، تلنگر میخوری که شاید اسلام، فقط همین اسلامی که من و تو فهمیدهایم نباشد و مسلمانی، قدری غیر از مسلمانی ما داشته باشد! کتاب «دختران راهی دیگر» نگاه ما را به حقایقی از اسلام منعطف میکند که چه بسا عمری با آنها زیستهایم و بهآنها عادت کردهایم، اما به آنها توجهی نداشتهایم. و چه زیبا که این «ذکر دلبرانه» در «حدیث دیگران» آمده است. مؤمنان! ایمان بیاورید. روایتی از اسلام آوردن دختران آمریکایی با تو ام... ای لنگر تسکین! ای تکان های دل! ای آرامش ساحل! با تو ام... ای نور! ای منشور! ای تمام طیف های آفتابی! ای کبود ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور? ای دلشوره شیرین! با توام... ای شادی غمگین! با تو ام... ای غم! غم مبهم! ای نمی دانم! هرچه هستی باش! اما کاش . . . نه? جز اینم آرزویی نیست: هرچه هستی باش! اما باش! "قیصر امین پور"
هر هزارسال، یک بار فرشته ها قالی جهان را در هفت آسمان می تکانند
تا گرد و خاک هزارساله اش بریزد و هربار با خود می گویند:
این نیست قالی که انسان قرار بود ببافد
این فرش فاجعه است...
با زمینه سرخ خون...
و حاشیه های کبود معصیت...
با طرح های گناه و نقش برجسته های ستم...
فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند
و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می کنند.
رنگ در رنگ... گره در گره... نقش در نقش...
قالی بزرگی است زندگی...
که تو می بافی و من می بافم و او می بافد
همه بافنده ایم
می بافیم و نقش می زنیم
می بافیم و رج به رج بالا می بریم
می بافیم و می گستریم
دار این جهان را خدا به پا کرد.
و خدا بود که فرمود: ببافید و آدم نخستین گره را بر پود زندگی زد.
هر که آمد گره ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت.
چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد
آمیزه ای از زیبا و نازیبا...
سایه روشنی از گناه و صواب...
گره تو هم بر این قالی خواهد ماند
طرح و نقشت نیز...
و هزارها سال بعد آدمیان برفرشی خواهند زیست که گوشه ای از آن را تو بافته ای.
کاش گوشه را که سهم توست زیبا تر ببافی...
برگی از نوشته های عرفان نظر آهاری
فروشگاه دوچرخه در برلین آلمان آنهم 120 دوچرخه روی دیوار. فقط کافی است انتخاب کرده و از صاحب مغازه کریستین پتر سون در شمال شرق برلین بخواهید تا آنرا به شما بدهد!
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com |