محمدرضا ترکی چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد...! او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان... عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون بز نتواند از آن بگذرد ... نه چوبی که بر تن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته. پیرمرد دنیا دیدهای از آن جا میگذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را میدانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد. بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید. چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟ پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان میدید گفت : تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب میدید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد ، آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید. و من فهمیدم این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش نمیگذارد و خود را نمیشکند چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را میپرستد ...
اولینبار بود که چادر میپوشید. قسمتش شده بود اولین چادرعمرش، چادر سفید احرام بود. توی مسجد شجره، وقتی تای پارچه را بازکرد تا چادر را سرش بیندازد یک تکه کاغذ کوچک از لای پارچه افتاد زمین. کاغذ را باز کرد. مریم، همخوابگاهیاش، نامه نوشتهبود. آخرش هم نوشتهبود: چقدر چادر سفید بهت میاد ناقلا! دعا یادت نرهها... آینهای آنجا نبود، اما مطمئن بود که چادر سفید خیلی بهش میآید. حس کرد مریم مقدسی شده که دارد به سمت معجزه، گام بر میدارد... سیده زهرا برقعی وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی / تا با تو بگویم غم شب های جدایی بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان / من عودم و از سوختنم نیست رهایی تا در قفس بال و پر خویش اسیرست / بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست / تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی عمری ست که ما منتظر باد صباییم / تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی ای وای بر آن گوش که بس نغمه ی این نای / بشنید و نشد آگه از اندیشه ی نایی افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع / در اینه ات دید و ندانست کجایی آواز بلندی تو و کس نشنودت باز / بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی در آینه بندان پریخانه ی چشمم / بنشین که به مهمانی دیدار خود ایی بینی که دری از تو به روی توگشایند / هر در که براین خانه ی آیینه گشایی چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته ست / خوش باد مرا صحبت این یار سرایی هوشنگ ابتهاج
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com |