شهر خدا دیگه یه قدمی مون رسید. :) دنبال تزیین سفره افطار بودم که تصمیم گرفتم نتایج جستجوهام رو اینجا هم بذارم! نمیدونم دوس دارید یا نه ولی اگه خواستین ایده بگیرید یه سری بزنید به ادامه مطلبم! :) در ضمن تا آخر ماه رمضون مرتب بهش اضافه میشه!! در این وبسایت چینی می توانید با حرکت ماوس کامپیوتر از اعداد کوچک به بزرگ، حافظه موقت و سرعت واکنش مغز خود را ارزیابی کنید. دکمه استارت رو بزنید. بعد از یک آماده باشِ 3 – 2 – 1 بایستی جای اعداد رو که چند لحظه نمایش داده می شه به خاطر بسپارید و روی جای اون ها به ترتیب از کم به زیاد کلیک کنید! خیلی جالبه حتما" امتحان کنید... مغز من 34 سالشه در ادامه درباره خواص گردو (غذای مغز) یه چیزایی نوشتم، اگه دوس داشتین ببینید، ضرر نمیکنید.
ظهر هنگام که دل ضعفه میان دلمان.. بس قدم رو میرفت؛ سفره را آوردیم کاسه را آوردیم. و کنار سفره غصه را آوردیم.. لقمه ها را پی هم می خوردیم.. غصه را هم (که دگر غصه تکراری بود) همچنان می خوردیم.. مادرم گفت دگر غصه بس است. پدرم گفت خدا نزدیک است. ولی این دل میگفت: روز هم باشد اگر پر غصه همچو شب تاریک است. ما غذا را خوردیم. و غذا پایان یافت. غصه اما چون قبل همچنان جریان یافت.. قصه غصه ما قصه ی فاصله هاست........ قصه دوری هاست.. ماجرای پل هاست که همه هست خراب، ماجرای دیوار که بسی هست بلند. ماجرای حرفیست کز زبان می آید، و به گوشی نرسد. ماجرای عشقی ست که میان می آید و به جایی نرسد.. قصه غصه ما بی پایان و خطوط صفحه رو به پایان و کم است. و امیدم به خداست، تا که روزی امید، ناجی و دادرس قصه ی پر غصه شود... (حسین سامانی پور)
خیلی وقت بود که به خدا گفته بود. آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را در آن بریزد. اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه ی عشقش را تو ی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد... و وقتی قطره از چشم عاشق چکید، (عرفان نظرآهاری) زیرا که عکس من در اشک عاشق است... ممنون که به خوابم اومدی! . . . خداجونم عاشقتم!
نوروز امسال آمد و رفت. عید هم تمام شد. و ما باز فراموشش کردیم و باز او را از قلم انداختیم. به دیدنش نرفتیم. نامهای ننوشتیم. تبریکی نگفتیم. سال تحویل شد و به او سرنزدیم، به او که از همه بزرگتر بود. خطهای آسمان اشغال نبود. ما بودیم که از یاد برده بودیم. هر وقت که دلت را بتکانی عید است و هر روز که تازه شوی، نوروز. ( دلت رو خونه تکونی کن. آماده شو برای ضیافت... شهر خدا نزدیکه!!؟! ) بلند شو، بالهای تازهات را تنت کن. باید به عید دیدنیاش بروی! دلت را تقدیمش کن تا عیدیات را بگیری. دیر است اما دور نیست. همینجاست. بسمالله بگو و در بزن همین. ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت مانند مرده ای متحرک شدم، بیا بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت دنیا که هیچ، جرعه آبی که خورده ام از راه حلق تشنه من، مثل سم گذشت بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت مولا شمار درد دلم بی نهایت است تعداد درد من به خدا از رقم گذشت حالا برای لحظه ای آرام می شوم ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت سید حمیدرضا برقعی
عید همگی مبارک! نذر چشمان حضرت عباس...
زنجیر و حصار!... میشود باز کنید؟ یا جرعهای آب، نذر و... اعجاز کنید؟ محتاج محبت شمایم آقا با دست بریدهای مرا ناز کنید
عباس که از جام بلا باده گرفت، آزادگی از امام آزاده گرفت! افتاد دو بازوی رسایش اما، با دست فتاده، دست افتاده گرفت!
بعد از چند مرحله که انجام میدین و هی سختتر میشه، سن مغز شما با توجه به سرعت واکنش و درستی اون محاسبه و نمایش داده می شود ... در واقع می توانید به صورت آنلاین و در کمتر از 3 دقیقه، میزان کارایی مغز خود را ارزیابی کنید.
هر بار خدا می گفت: از قطره تا دریا راهی ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت... تا روزی که خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن.
خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید . طعم دریا شدن را. اما...
روزی قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت: هست.
قطره گفت: پس من آن را میخواهم. بزرگترین را. بی نهایت را.
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: این جا بی نهایت است...
خدا گفت: حالا تو بی نهایتی!
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com |