*یادداشت برگزیده در پارسی نامه اگر دل دلیل است . . . ما آورده ایم . . . اگر خون دل شرط است . . . ما خورده ایم . . .
اولینبار بود که چادر میپوشید. قسمتش شده بود اولین چادرعمرش، چادر سفید احرام بود. توی مسجد شجره، وقتی تای پارچه را بازکرد تا چادر را سرش بیندازد یک تکه کاغذ کوچک از لای پارچه افتاد زمین. کاغذ را باز کرد. مریم، همخوابگاهیاش، نامه نوشتهبود. آخرش هم نوشتهبود: چقدر چادر سفید بهت میاد ناقلا! دعا یادت نرهها... آینهای آنجا نبود، اما مطمئن بود که چادر سفید خیلی بهش میآید. حس کرد مریم مقدسی شده که دارد به سمت معجزه، گام بر میدارد... سیده زهرا برقعی از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده ى جوانى از این زندگانیم اى لاله ى بهار جوانى که شد خزان از داغ ماتم تو بهار جوانیم استاد شهریار وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی / تا با تو بگویم غم شب های جدایی بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان / من عودم و از سوختنم نیست رهایی تا در قفس بال و پر خویش اسیرست / بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست / تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی عمری ست که ما منتظر باد صباییم / تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی ای وای بر آن گوش که بس نغمه ی این نای / بشنید و نشد آگه از اندیشه ی نایی افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع / در اینه ات دید و ندانست کجایی آواز بلندی تو و کس نشنودت باز / بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی در آینه بندان پریخانه ی چشمم / بنشین که به مهمانی دیدار خود ایی بینی که دری از تو به روی توگشایند / هر در که براین خانه ی آیینه گشایی چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته ست / خوش باد مرا صحبت این یار سرایی هوشنگ ابتهاج یک چشم زدن غافل از آن یار نباشیم . . . شاید که نگاهی کند آگاه نباشیم
کسی آرام میآید... نگاهش خیس عرفان است... قدمهایش پر از معنا... دلش از جنس باران است... ...کسی فانوس بر دستش... بسان نور میآید... امید قلب ما روزی... ...ز راه دور میآید... یعنی آن صبح را میبینم؟ آیا بادی می آید تا آن صبح شفاف را با خود بیاورد؟! این مطلب رو نشنیده بودم ! واسه خودم که خیلی جالب بود... میدونستین یاسین از اسامی پیامبرمونه؟؟! اگه نمیدونستین یا میدونستین، ولی نمیدونین چرا یا "سین" ؟؟ پیشنهاد میکنم ادامه مطلب رو بخونین. ماییم و نوای بینوایی بسم اله اگر حریف مایی
دارم هواى صحبت یاران رفته را یارى کن اى اجل که به یاران رسانیم
پرواى پنج روز جهان کى کنم که عشق داده نوید زندگى جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر وز دور مژده ى جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله ى من نیست آشنا من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند چون میکنند با غم بى همزبانیم
گفتى که آتشم بنشانی، ولى چه سود برخاستى که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com |