زن و شوهر جوانى سوار بر موتور سیکلت در دل شب مى راندند، آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند... http://hesamghazi.persianblog.ir/post/1225/
پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد / شادمانی ها بعد از غم به من هم میرسد برگها از شاخه می افتند و تنها می شوند/از جدایی، گرچه می ترسم به من هم میرسد هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم / در خیابان شاخه مریم به من هم میرسد گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است / از گناه حضرت آدم به من هم میرسد گرچه از من هیچ کس غیر از وفاداری ندید / بی وفایی های این عالم به من هم میرسد هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام/ نوبت هیزم شکن کم کم به من هم میرسد مهدی مظاهری فرمانده برای دادن پتو و امکانات همه رو جمع کرد. بلند گفت: کی خسته؟ کی ناراضیه؟ کی سردشه؟ بچه ها هم که جو گرفته بودتشون گفتن: دشمن!! فرمانده هم گفت: خب! الحمدلله! حالا برید.. چون پتو به گردان ما نرسیده! بفرمایید فروردین شود اسفند های ما / نه بر لب بلکه بر دل گل کند لبخندهای ما قیصر امین پور
خوش بحال سال 89 که ماه دوازدهمش رو دید و عمرش به سر رسید... میترسم عمرم به سر برسه و ماه دوازدهمم رو ندیده باشم... دل من گم شد. اگر پیدا شد... بسپارید امانات رضا و اگر از تپش افتاد دلم... ببریدش به ملاقات رضا از رضا خواسته ام تا شاید... بگذارد که غلامش بشویم همه گفتند محال است ولی... دلخوشیم ما به محالات رضا الان همه دوستام مشهدن... لباسای نو پوشیدن...
دور هم جمعن... منتظرن تا برن از ساعت یک و نیم به سمت فلکه آب واسه مراسم سال تحویل ! ولی من همینجور آویزون لب تابم هستم...
الان قیافه ام اینطوریه!!!
منتظرم... چی؟؟ نمیدونم!!! شایدم هنوز باورم نشده! ولی دلم پر میزنه واسه حرم... دوس داره بره... بره پیش کفترای امام رضا!!!
به آبرویی که ندارمت سوگند... تا پای جان دوست دارمت آقا!
سال نو مبارک!
هر سال عید (یه چیزی حدود...نه! دقیقا 12 سال!) این موقع سعادت داشتم مشهد بودم... پارسال که دیگه امام رضا حسابی واسمون سنگ تموم گذاشتن و همون روز اول که رسیدیم یه خادمی اومد و هویجوری یه ژتون مهمونسرای حضرت داد و مثل امروز ظهر-ناهار. مهمون آقا بودیم... چقدر خوش گذشت...........
سال تحویل... توی اون شلوغی ها... تا میدون آب میرفتیم و از همون جا هی روی نوک پنجه پا بلند میشدیم تا از بین سر اینهمه زائر آقا علی بن موسی الرضا... اولین تبریک سال نو رو به آقا بگیم و بعد بقیه...
امسال... آقا دعوتمون نکردن!؟؟ نمیدونم چطور طاقت میارم که از توی تلویزیون گنبد طلایی رو نگاه کنم!! و بشینم کنار سفره هفت سین...........
واقعیتش اینه که حتی از سفره هفت سین بدم میاد!! دلم تنگه ... حتی حوصله آپ کردن وبم رو هم ندارم!!!! عکس هایی از حرم عشقم... امام رضا ع... آقای مهربونم... ادامه مطلب...
زن جوان:یواش تر برو من مى ترسم.
مرد جوان:نه،اینجورى خیلى ,بهتره.
زن جوان:خواهش مى کنم،من خیلى مى ترسم!
مرد جوان:خوب، اما اول باید ,بگى دوستم دارى...
زن جوان:دوستت دارم،حالا میشه یواشتر برونى...
مرد جوان:مرا محکم بگیر...
زن جوان:خوب،حالا میشه یواشتر برونى؟
مرد جوان:باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو بردارى و روى سرت بذارى،
آخه نمى تونم راحت برونم، اذیتم مى کنه.
روز بعد روزنامه ها نوشتند: "برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانى حادثه آفرید" در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکى از دو سرنشین زنده ماند و دیگرى در گذشت ...
مرد جوان متوجه خالى شدن ترمز شده بود پس بدون این که همسرش را مطلع کند با ترفندى کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار "دوستت دارم" را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند...
بفرمایید هر چیزی همان باشد که می خواهد / همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بی چرا تر کار عالم؛ عشق / رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سر مویی اگر با عاشقان داری سر یاری / بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می بالند / بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز ازتو میگوییم ومیگویند،کاری کن / که «میبینم» بگیردجای «میگویند» های ما
نمی دانم کجایی،یا که ای؟، آنقدر می دانم / که می آیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز / همین حالا بیاید وعده آینده های ما...
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com |