شعری از جابر نوری سمسکندی - یک نفس عمیــــــــــق EmamHadi
سفارش تبلیغ
صبا ویژن































یک نفس عمیــــــــــق

فکر و دغدغه مرد فقیر تصدف خودکشی شعری از    جابر نوری سمسکندی  مرد می خواست کمی هم شده جولان بدهد          قسط هایی که ندادست در آبان بدهد  زندگی داشت سرش زلزله بم میشد                   مرد میخواست به دیوار تنش جان بدهد  صبح در آینه خندید ولی لازم بود                    که سری هم به سر بی سرو سامان بدهد  60 میلیون دیه در ماه محرم خوب است                        میتواند به زن و بچه من نان بدهد  صبح یک مرد به ماشین کسی کار نداشت                 بوق میرفت به یک حادثه پایان بدهد

مرد می خواست کمی هم شده جولان بدهد          قسط هایی که ندادست در آبان بدهد

زندگی داشت سرش زلزله بم میشد                   مرد میخواست به دیوار تنش جان بدهد

صبح در آینه خندید ولی لازم بود                    که سری هم به سر بی سرو سامان بدهد

60 میلیون دیه در ماه محرم خوب است                        میتواند به زن و بچه من نان بدهد

صبح یک مرد به ماشین کسی کار نداشت                 بوق میرفت به یک حادثه پایان بدهد

مرد فقیر خودکشی تصادف شعری از    جابر نوری سمسکندی  مرد می خواست کمی هم شده جولان بدهد          قسط هایی که ندادست در آبان بدهد  زندگی داشت سرش زلزله بم میشد                   مرد میخواست به دیوار تنش جان بدهد  صبح در آینه خندید ولی لازم بود                    که سری هم به سر بی سرو سامان بدهد  60 میلیون دیه در ماه محرم خوب است                        میتواند به زن و بچه من نان بدهد  صبح یک مرد به ماشین کسی کار نداشت                 بوق میرفت به یک حادثه پایان بدهد



نوشته شده در پنج شنبه 90/8/26ساعت 5:31 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

001
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015

آخرین مطالب

پرنسس کوچولوی صورتی من
مینویسم برای قاصدکم...
چ حس خوبیه... حس مادر شدن...
...... 92.8.29 ......
یه خورجین حرف دل! + سینماگراف های زیبا
کافی است انار دلت ترک بخورد ...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : TopBloger.com