وبلاگ :
يک نفس عميــــــــــق
يادداشت :
خدايا تو آني که...
نظرات :
1
خصوصي ،
9
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مجيد محمد پور
ابري نيست
بادي نيست
مي نشينم لب حوض
گردش ماهي ها روشني من گل آب
پاکي خوشه زيست
مادرم ريحان مي چيند
نان و ريحان و پنير آسماني بي ابر اطلسي هايي تر
رستگاري نزديک لاي گلهاي حياط
نور در کاسه مس چه نوازش ها مي ريزد
نردبان از سر ديوار بلند صبح را روي زمين مي آرد
پشت لبخندي پنهان هر چيز
روزني دارد ديوار زمان که از آن چهره من پيداست
چيزهايي هست که نمي دانم
مي دانم سبزه اي را بکنم خواهم مرد
مي روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه مي بينم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سايه برگي در آب
چه درونم تنهاست