پيرمرد گفت : « درسته، قلب تو سالم به نظر مي رسه ، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمي کنم! مي داني، هر زخمي نشانگر انساني است که من عشقم را به او داده ام؛ من بخشي از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشيده ام! گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است که به جاي آن تکه بخشيده شده قرار داده ام . چون اين دو عين هم نبوده اند ، گوشه هايي دندانه دندانه در قلبم دارم که برايم عزيزند ، يادآور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از قلبم را به کساني بخشيده ام ، اما آنها چيزي از قلب خود به من نداده اند! اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآورند ، اما يادآور عشق هستند که داشته ام. اميدوارم که آنها روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه اي که من در انتظارش بوده ام ، پر کنند. حالا مي بيني که حقيقت واقعي و زيبايي قلب چيست؟!»
سلام
چه وبلاگ قشنگي داريد .
ممنون از اينكه من را راهنمايي كرديد
موفق باشيد
شعرش قشنگ بود
به جاي چپ چپ اينجوري نگاه کنم خوبه ؟